شبی در محفلی ذکر علی بود

 شنیدم عاقلی فرزانه فرمود:

اگر دوزخ به زیر پوست داری

نسوزی گر علی را دوست داری

اگر مهر علی در سینه ات نیست

بسوزی گر هزاران پوست دار 

دسته ها :
1388/9/11 19:51

   زلیلایی شنیدم یاعلی گفت به         مجنون چون رسیدم یاعلی گفت

مگر این وادی دارالجنون است           که هر دیوانه دیدم یا علی گفت

نسیمی غنچه ای را باز می کرد        به گوش غنچه کم کم یا علی گفت

چمن با ریزش باران رحمت              دعایی کرد و او هم یا علی گفت

یقین پروردگار افرینش                       به موجودات عالم یا علی گفت

دلا بایست هر دم یا علی گفت               نه هر دم بل دمادم یا علی گفت

به هرروز وهر شب یا علی گفت          به هرپیچ و هر خم یا علی گفت

خمیر خاک ادم را سرشتند              چو بر می خواست ادم یا علی گفت

علی در کعبه بر دوش پیمبر                   قدم بنهاد و ان دم یا علی گفت

عصا در دست موسی اژدها گشت                 کلیم انجا مسلم یا علی گفت

ز بطن حوت یونس گشت ازاد                ز بس در ظلمت یم یا علی گفت

به فرقش کی اثر می کرد شمشیر                 شنیدم ابن ملجم یا علی گفت

مگر خیبر ز جایش کنده می شد              یقین ان دم علی هم یا علی گفت 

دسته ها :
1388/9/11 19:50

      پشت خرمن های گندم لای بازوهای بید

افتاب زرد کم کم نهفت

بر گیسوی گندم زارها

بوسه بدرود تابستان شکفت

از تو بود ای چشمه جوشان تابستان گرم

گر به هر سو خوشه ها جوشید و خرمن ها رسید

از تو بود از گرمی اغوش تو

هر گلی خندید و هر برگی دمید

این همه شهد و شکر از سینه پر شور تست

دل در ذزات هستی نور تست

مستی ما از طلایی خوشه انگور تست

راستی را بوسه تو بوسه بدرود بود

بسته شد اغوش تابستان؟خدایا زود بود 

دسته ها :
1388/9/10 13:11

این درخت بارور که سالهاست

بی هوا و نور مانده است

بازوان هر طرف گشوده اش

از نوازش پرندگان مهربان وزنوای دلپذیرشان

دورمانده است

آه اینک از نسیم تازه تبسمی ناگهان جوانه میکند

از میان این جوانه ها جان او چو مرغکی

ترانه خوان سر برون ز آشیانه

میکند

در چنین فضای دلپذیر

دل هوای شعر عاشقانه می کند

دسته ها :
1388/9/4 20:36

 

تو تنها دری هستی،ای همزبان قدیمی

که در زندگی بر رخم باز بوده ست.

تو بودی و لبخند مهر تو ،گر روشنایی

به رویم نگاهی گشوده ست.

مرا با درخت و پرنده، نسیم و ستاره،

تو پیوند دادی.

تو شوق رهایی، به این جان افتاده در بند، دادی.

تو آ غوش همواره بازی

بر این دست همواره بسته

تو نیروی پرواز و آواز من ،بر فرازی

ز من نا گسسته.

تو دروازه ی مهر و ماهی!

تو مانند چشمی،که دارد به راهی نگاهی.

تو همچون دهانی ،که گاهی

رساند به من مژده ی دلبخواهی.

تو افسانه گو،با دل تنگ من ،از جهانی

من از باده ی صبح و شام تو مستم

من اینک، کنار تو،در انتظارم

چراغ امیدی فرا راه دارم.

گر آن مژده ای همزبان قدیمی

به من در رسانی

به جان تو، جان می دهم ،مژدگانی

 

دسته ها :
1388/9/4 20:30

 

ستاره گم شد وخورشید سر زد

پرستویی به بام خانه پر زد

 در ان صبحم صفای ارزویی

شب اندیشه را رنگ سحر زد

 پرستو باشم واز دام این خاک

 گشایم پر بسوی بام افلاک

زچشم انداز بی پایان گردون

در اویزم بدنیایی طربناک

 پرستو باشم واز بام هستی

بخوانم نغمه های شوق ومستی

 سرودی سر کنم با خاطری شاد

 سرود عشق وازادی پرستی

 پرستو باشم از بامی به بامی

صفای صبح را گویم سلامی

 بهاران را برم هر جا نویدی

 جوانان را دهم هر سو پیامی

تو هم روزی اگر پرسی زحالم

لب بامت زحال دل بنالم

وگر پروا کنم بر من نگیری

 که می ترسم زنی زنگی بپایم

 فریدون مشیری

دسته ها :
1388/9/3 17:51

 

ای شب به پاس صحبت دیرین خدای را

 با او بگو حکایت شب زنده داریم

 با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق

 شاید وفا کند بشتابد بیاریم

 ای دل بنال چنان بنال که ان ماه نازنین

 اگه شود زرنج من وععشق پاک من

 با او بگو که مهر تو از دل نمی رود

هرچند بسته مرگ کمر بر هلاک من

 ای شعر من بگو که جدایی چه می کند

 کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی

ای چنگ غم که اط تو بجز ناله بر نخاست

 راهی بزن که ناله ازین بیشتر کنی

 ای اسمان به سوز دل من گواه باش

 کز دست غم بکوه وبیابان گریختم

 داری خبر که شب همه شب دور از ان نگاه

مانند شمع سوختم واشک ریختم

 ای روشان عالم بالا ستاره ها

رحمی به حال عاشق خونین جگر کنید

یا جان من زمن بستانید بی درنگ

یا پا فرا نهید وخدا را خبر کنید

 اری مگر خدا به دل اندازدش که من

زین اه وناله راه بجایی نمیربرم

جز ناله های تلخ نریزد زساز من

از حال دل اگر سخنی بر لب اورم

 اخر اگر پرستش او شد گناه من

عذر گناه من همه چشمان مست اوست

 تنها نه عشق وزندگی وارزوی من

 او هستی من است که اینده دست اوست

عمری مرا به مهر ووفا ازموده است

داند من ان نیم که کنم رو بهر دری

اونیز مایل است به عهدی وفا کند

 اما اگر بدهد عمر دیگری

فریدون مشیری   

دسته ها :
1388/8/30 21:6

 

ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق

که نامی خوشتر از اینت ندانم

وگر هر لحظه جانی تازه گیری

بغیر از زهر شیرینت نخوانم

تو زهری زهر گرم سینه سوزی

شیرینی که شور هستی از تست

شراب جام خورشیدی که جان را

نشاط از تو غم از تو مستی از تست

به اسانی مرا از من ربودی

درون کوره غم ازمودی

دلت اخر بسرگردانیم سوخت

نگاهم را بزیبایی گشودی

بسی گفتند دل از عشق بر گیر

که نیرنگ است وافسون است وجادوست

ولی ما دل باو بستیم ودیدیم

که این زهر است اما نوشداروست

چه غم دارم که این زهر تب الود

تنم را در جدایی میگدازد

از ان شادم که در هنگامه درد

غمی شیرین دلم را می نوازد

اگر مرگم به نامردی نگیرد

مرا مهر تو در دل جاودانی است

وگر عمرم به ناکامی گراید

ترا دارم که مرگم زندگانی است

فریدون مشیری

دسته ها :
1388/8/30 21:6

 

شباهنگ

باور نداشتم که گل آرزوی من

با دست نازنین تو بر خاک اوفتد

با این همه هنوز به جان می پرستمت

یا الله اگر که عشق چنین پاک اوفتد

می بینمت هنوز به دیدار واپسین

گریان درآمدی که : فریدون خدا نخواست

غافل که من به جز تو خدایی نداشتم

اما دریغ و درد نگفتی چرا نخواست

بیچاره دل خطای تو در چشم او نکوست

گوید به من : هر آنچه که او کرد خوب کرد

فردای ما نیامد و خورشید آرزو

تنها سپیده ای زد و ‌آنگه غروب کرد

بر گور عشق خویش شباهننگ ماتمم

دانی چرا نوای عزا سر نمی کنم

تو صحبت محبت من باورت نبود

من ترک دوستی ز تو باور نمی کنم

پاداش آن صفای خدایی که در تو بود

این واپسین ترانه ترا یادگار باد

ماند به سینه ام غم تو یادگار تو

هرگز غمت مباد و خدا با تو یار باد

دیگر ز پا افتاده ام ای ساقی اجل

لب تشنه ام بریز به کامم شراب را

ای آخرین پناه من آغوش باز کن

تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را

فریدون مشیری

 

دسته ها :
1388/8/29 21:24

 

باز کن پنجره ها را که نسیم

روز میلاد اقاقی ها را

جشن می گیرد

  روی هر شاخه کنار هر برگ

  شمع روشن کرده است

  همه چلچله ها برگشتند

 و طراوت را فریاد زدند

کوچه یکپارچه آواز شده است

و درخت گیلاس

هدیه جشن اقاقی ها را

 گل به دامن کرده ست

  باز کن پنجره ها را ای دوست

  هیچ یادت هست

  که زمین را عطشی وحشی سوخت

  برگ ها پژمردند

  تشنگی با جگر خاک چه کرد

  هیچ یادت هست

 توی تاریکی شب های بلند

سیلی سرما با تاک چه کرد

 با سرو سینه گلهای سپید

 نیمه شب باد غضبناک چه کرد

هیچ یادت هست

 حالیا معجزه باران را باور کن

و سخاوت را در چشم چمنزار ببین

  و محبت را در روح نسیم

  که در این کوچه تنگ

  با همین دست تهی

  روز میلاد اقاقی ها را

جشن می گیرد

خاک جان یافته است

 تو چرا سنگ شدی

تو چرا اینهمه دلتنگ شدی

باز کن پنجره ها را

و بهاران را

بـــــــــــاور کـــن ....!!!

 

 

دسته ها :
1388/8/23 17:17

 

زیر باران می سپارم راه خویش.

سیل غم در سینه غوغا می کند٬

 قطره‌ی دل میل دریا می کند٬

قطره‌ی تنها کجا٬ دریا کجا٬

 دور ماندم از رفیقان تا کجا!

 همدلی کو تا شوم همراه او٬

 سر نهم هر‌جا که خاطر‌خواه او!

شاید از این تیرگی‌ها بگذریم.

 ره به‌سوی روشنایی‌ها بریم.

می‌روم٬ شاید کسی پیدا شود.

 بی تو کی این قطره‌دل٬ دریا شود؟

 

دسته ها :
1388/8/23 17:17
X