§دانستم و ندانستم§
ندانستم که من کیستم,ولی دانستم تو کی هستی,ندانستم که عاشق کیست
ولی دانستم عشق چیست,احساس نکردم شب و روز میگذرد ولی احساس کردم این تویی که میگذری,دستهایم را باز خواهم گذاشت تا تو را در اغوش بگیرم.
قلبم را خواهم بست تا هیچکس دیگری وارد ان نشود,چشمانم را خواهم بست تا تصویری به غیر از تصویر تو در ان نقش نگیرد.
ندانستم زمستان کی گذشت,ندانستم بهار امد,ندانستم بهار هم دارد میرود
فقط دانستم این ما هستیم که مانده ایم و گذشتن هارا تماشا میکنیم,تماشا میکنیم و برای روزهایی که رفته و بر نمیگردد اشک میریزیم ,ندانستم دستانم بهم میرسند دانستم دستانم به تو نمیرسند,بعد از همه ی ندانسته هایم دانستم که دوست داشتن تو تنها چیزی است که تا اخر عمر خواهد ماند و من دوست دار توام و
دانستم که عشقم تنها برای توست