خدا گفت:لیلی ماجراست ،ماجرایی اکنده از من.

ماجرایی که باید بسازیش.

شیطان گفت:تنها یک اتفاق است. بنشین تا بیفتد.

انان که حرف شیطان را باور کردند،نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد.

مجنون بلند شد ، رفت تا لیلی را بسازد.

خدا گفت: لیلی درد است.درد زادنی نو. تولدی به دست خویشتن.

شیطان گفت:اسودگی ست. خیالی خوش.

خدا گفت: لیلی رفتن است . عبور است و رد شدن.

شیطان گفت:خواستن است.گرفتن و تملک.

خدا گفت: لیلی سخت است. دیر است و دور از دست .

شیطان گفت: ساده است همین جایی و دم دست.

و دنیا پر شد از لیلی های زود.لیلی های ساده اینجایی.

لیلی های نزدیک لحظه ای.

خدا گفت: لیلی زندگی ست. زیستی از نوع دیگر.

لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود.

مجنون، زیستی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد.


دسته ها :
1389/2/21 23:35
X